تعداد بازدید :
تاریخ : شنبه 89/10/4
هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...
هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...
انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدن قلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...
یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...
کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل
و پر بگیرد تا تو ;
تا بر مژگانت دخیل ببندد
و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد !
ارسال توسط دلآرام
آخرین مطالب